سمپادی های مشهد


آرشيو مطالب

آذر 1394

مهر 1393

خرداد 1393

ارديبهشت 1393

اسفند 1392

بهمن 1392

دی 1392

آذر 1392

آبان 1392

شهريور 1392

خرداد 1392

اسفند 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

موضوعات

دانلود

ریاضیات

مطالعات اجتماعی

دین و زندگی

ادبیات و زبان فارسی

آزمون ها

اخبار

مدرسه

علمی

وبلاگ

متفرقه

دروس

زیست شناسی

ریاضی

فیزیک

شیمی

ادبیات و زبان فارسی

زبان انگلیسی

عربی

مطالعات اجتماعی

دین و زندگی

پرورشی

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

باکس 24

تبادل لینک رایگان

اس ام اس ‎

آموزش ايروبيك بانوان

جدید ترین برنامه های موبایل

دل نوشته های عاشقی

برنامه هفتگی

همه چیز از همه جا

وب سایت دبیرستان و پیش دانشگاهی شهید هاشمی نژاد 1 مشهد

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

ازدواج موقت

جلو پنجره ایکس 60

امن ترین درگاه پرداخت اینترنتی

قالب بلاگفا


نويسندگان
نادعلی نژاد


درباره وبلاگ



سلام به بچه های سمپادی مشهد این وبلاگ جاییه برای دور هم بودن بچه های سمپادی اگه نکته ی قابل ذکری بود توسط ایمیل (nadalinezhad9876@yahoo.com) یا از طریق نظر به من اطلاع بدید با تشکر .../\/\-/\/\/...
nadalinezhad9876@yahoo.com

پیوند های روزانه

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

دوست یابی انلاین

سفارش آنلاین قلیون

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

bad az moddat ha

nevisande

کارنامه

نتیجه نظرسنجی محبوب ترین معلوم

نظرسنجی

ایام امتحانات و ...

دعا

عجیب ولی واقعی

اطلاعیه

تذکر

رتبه بندی دانشگاه های برتر جهان در سال 2013

امتحان زیست استاندارد

امتحانات ترم اول پایه دوم تجربی

معنی عبارات درس کباب غاز و پاسخ خودآزمایی های دروس 1 تا 5 ادبیات فارسی 2

توصیه‌هایی برای کاهش ریفلاکس معده

نظرسنجی

فینال

اخبار مسابقات فوتسال بین کلاسی

فرا رسیدن ماه درس و امتحان

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 397
بازدید کل : 78953
تعداد مطالب : 51
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1


 تماس با ما


انشای دانش آموز کلاس دوم دبستان

انشا دانش آموز


ما حیوانات را خیلی دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف میزنیم، بابایمان هم همینطور.
بابایمان همیشه وقتی با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد میکند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه زهرا اینا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی* زن دایی .
بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی آقاهه از بابایمان خیلی گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد.
بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




مرغ؟؟؟؟؟؟

 

کاریکاتور مرغ



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




صداهای فارسی

ما واسه صداهای کاملا مشابه در فارسی، حروف مختلف داریم

واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمی‌شه غلط نوشت
...«دوغ» رو می‌شه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو می‌شه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو می‌شه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو می‌شه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو می‌شه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو می‌شه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو می‌شه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو می‌شه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو می‌شه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو می‌شه ۱۲۷ جور غلط نوشت!

واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، دروس، ادبیات و زبان فارسی، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




کتاب تخصصی فیس بوک

بلاخره به پیشنهاد جمعی  از دوستان فیس دوست برای رشته کامپیوتر در هنرستان ها کتاب تخصصی فیسبوک ارئه شد ! 
 

کتاب فیس بوک

 

سرفصل های این کتاب : 
فصل اول : آموزش کاربردی اولیه !
فصل دوم : نحوه اتلاف وقت در فیس بوک !
فصل سوم : ترفندهای افزایش لایک !
فصل چهارم : شروع تدریجی اعتیاد و علائم آن !
فصل پنجم : چگونه در فیس بوک محبوب شویم !
فصل ششم : ترک اعتیاد فیسبوک (بدون درد و خونریزی)



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




به‌راستی اگر دانش‌آموزی در حیاط مدرسه لیز بخورد، مقصر کیست؟
 
وزیر آموزش و پرورش (حاجی بابایی) چندی پیش خطاب به دانش‌آموزانی که در هوای سرد حیاط مدرسه برای شرکت در مراسم هوای پاک ایستاده بودند، گفت: مواظب باشید پای‌تان لیز نخورد یا دچار سرماخوردگی نشوید، چرا که این‌جا هر اتفاقی که برای شما بیافتد، یقه ما را می‌گیرند !
 
لیز خوردن دانش آموزان
 
به رغم گذشت چند روز از این اظهارنظر، رسانه‌های جهان همچنان به بازتاب‌های این خبر می‌پردازند. به‌راستی اگر دانش‌آموزی در حیاط مدرسه لیز بخورد، مقصر کیست؟ به برخی از اظهارنظرها توجه کنید:
 
رییس مرکز آتش‌نشانی: مقصر اصلی کارخانه‌های تولید کفش هستند! ما در زمستان به دفعات گزارش‌هایی درباره‌ی لیز خوردن مردم داریم. حتا یک بار پیرمردی لیز خورده بود و افتاده بود توی پروژه‌ی در دست ساخت مترو و سه ساعت طول کشید تا نجاتش بدهیم. دانش‌آموزان هم باید کفش مناسب فصل بپوشند و شهرداری باید بر کفش دانش‌آموزان نظارت کند و اگر نکند، مقصر است.
 
رییس کارخانه‌ی کفش‌سازی: به ما چه؟ ما هزار نوع کفش تولید می‌کنیم. شاید دانش‌آموزی کفش تابستانه به پا کند و لیز بخورد. آموزش و پرورش باید حیاط کلاس را نمک‌پاشی کند تا کسی لیز نخورد. به ما چه؟
 
یک پزشک: طبعا اگر دانش‌آموز بیماری به مدرسه برود و اولیای مدرسه خبردار نشوند و آن دانش‌آموز ویروس را انتقال بدهد، مقصر در سرماخوردگی دانش‌آموزان آموزش و پرورش است!
 
دبیرکل سازمان ملل متحد: آیا لیز خوردن و سرما خوردن دانش‌آموزان در ایران امری طبیعی است؟
 
حقوق‌دان: از وقتی دانش‌آموزی وارد مدرسه می‌شود، تمام مسؤولیت او با اولیای مدرسه است. آموزش و پرورش خود را از زیر بار مسؤولیت کنار نکشد!
 
یک حقوق‌دان دیگر: فقط قانون می‌تواند یقه‌ی کسی را بگیرد! اما اگر جز قانون کسی یقه‌ی وزیر را بگیرد، ایشان می‌توانند شکایت کنند!
 
یک حقوق‌دان دیگر: از وقتی دانش‌آموز از مدرسه خارج می‌شود، مسؤولیت‌اش با شهرداری است!
 
شهرداری: به ما چه؟ مگر این‌ها خانواده ندارند؟
 
یک ناظم: بچه‌ی دست‌وپا‌چلفتی که لیز بخورد، به درد مدرسه‌ی ما نمی‌خورد!
 
یک معلم: بچه‌ها لیز هم می‌خورند!
 
یک دانش‌آموز: آقا اجازه وقتی شما ما را در هوای سرد نگه می‌دارید تا حرف‌های شما را می‌شنویم، اگر سرما بخوریم، خب تقصیر شماست دیگر!
 
بابای مدرسه: من فقط مسؤول درنرفتن بچه‌ها از مدرسه هستم.
 
اوباما: بابت لیز خوردن دانش‌آموزان در ایران نگران‌ایم!
 
کارشناس آموزش و پرورش: مشکلات آموزش و پرورش ما چیز دیگری است!
 
وکیل دادگستری: بعید می‌دانم اگر اتوبوس مدرسه توی راه پنجر بشود، به وزیر آموزش و پرورش ربط داشته باشد!
 
یک وکیل دیگر: اگر خدای نکرده چپ بکند، چه؟
 
واحد مرکزی خبر: سالانه 900 میلیون دانش‌آموز آمریکایی در مدارس لیز می‌خورند و می‌میرند!


:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




نامه به يك پرايد

 

 سلام پرايد!
روزگار، ما را به جايي رسانده كه به پرايد نامه بنويسيم. (فكر كن!)

نامه به پرایدپرايد عزيزم، شنيده ام مرز هجده ميليون تومان را رد كرده اي. اي قشنگ تر از پريا از اين به بعد، انصافا، تنها تو كوچه نريا. چون با اين وضعيت زورگيري، اختلاس و... كلابچه هاي محل دزدن و خداي نكرده زبانم لال يكجا تو رو مي دزدند.
پرايد خوبم، انژكتورت را قربان، اي لاستيكت تو حلقم، اي فداي برجستگي صندوق عقب تو، اي دور رينگت بگردم، فكر مي كردي يك زمان به مدد تلاش شبانه روزي مسوولان هجده ميليون تومان بشوي؟!
اي پرايد، اي نازنين، اي ماكسيما مخفي، اي طرح ژنريك بنز، اي پرادو مينيمال تو الان در شرايطي هستي كه مي توان لنت هايت را طوطياي چشم كرد. تو الان در موقعيتي هستي كه دود اگزوزت صد مرتبه از هواي فرحزاد مصفي تر است! تو چنان مقام و منزلتي داري كه مردم عاشق جيب چاك تو هستند. يعني قيمتت جيب جر مي دهد، باقلوا! من در حسرت آن لحظه خواهم سوخت كه سايپا سر در كارخانه اش بيلبورد بزند «اين ور پرايد اوفينا/ اون ور پرايد اوفينا».
اي تراول چك متحرك، اي هر دور لاستيك تو شيش ماه كار كردن من، اي كه ديروز در حد غضنفر بودي و امروز اما يك پا «ارزو» شدي. همينطور كه در خيابان ها حركت مي كني و از مردم دل مي بري به جان مسوولان با بالاگرفتن برف پاك كن هايت دعا كن. آنها و فقط آنها چنان در حوزه اقتصاد كيمياگري بلد بودند، كه توانستند نه مس، كه لگني مانند تو را طلاكنند: طلاي هجده عيار! باز من نمي دانم چرا اين مردم ناسپاس از مسوولان انتقاد مي كنند. قيمت پرايد امروز، قيمت زانتياي يك سال پيش است. آيا اين امر به راحتي به دست مي آيد؟ اين دوستان ناممكن ها را براي ما ممكن كرده اند. واقعا دمتون گرم



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در شنبه 19 اسفند 1391




خطای دید ( به + وسط تصویر خیره شو )

 

 
 

 



نوشته شده توسط نادعلی نژاد در یک شنبه 13 اسفند 1391




تا حالا چنین پلی دیده بودی؟

 




:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در یک شنبه 13 اسفند 1391




دوست واقعی و معمولی

دوست معمولی  هرگز نمی تواند گریه تو را ببیند.

دوست واقعی     شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود

دوست معمولی  اسم کوچک والدین تو را نمی داند

دوست واقعی     شاید تلفن آن ها را جایی نوشته باشد.

دوست معمولی  یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می آورد.

دوست واقعی     زودتر به کمک تو می اید و تا دیر وقت برای تمیز کردن می ماند.

دوست معمولی  از دیر تماس گرفتن تو دلگیر و ناراحت می شود.

دوست واقعی     می پرسد که چرا نتونستی زودتر تماس بگیری؟

دوست معمولی  دوست دارد به مشکلات تو گوش دهد

دوست واقعی     سعی در حل آن ها می کند

دوست معمولی   می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود.

دوست واقعی      می داند که بعد از یک مرافعه دوستی شما محکم تر می شود.

 

یک دوست واقعی کسی است که وقتی همه تو را ترک کرده اند با تو می ماند



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در یک شنبه 13 اسفند 1391




مرد روزهای سخت، زندگی نامه جان پرایس

“اسمتو چیه سرباز؟ سوپ قربان. چی؟ سوپ؟ این دیگه چه اسمیه؟از کجا درآوردیش؟!”

از بچگی  رشد موهایم زیاد بود.کلا پر مو بودم.خیلی به گذاشتن سبیل اون هم در ابعاد و اندازه بزرگ علاقه داشتم.پس به مجرد اینکه پشت لبانم سبز شد به گذاشتن سبیلی که میبینید اهتمام ورزیدم و الان اینی شدم که میبینید.خیلی ها اسم من را عمو سبیلو گذاشته بودند.به هر حال من توجهی نمیکردم بقیه چه چیزی در مورد من میگویند به آن کاری که علاقه داشتم توجه میکردم و انجامش میدادم.یک چیز دیگر هم خیلی حتی برای خودم هم عجیب بود آن بود که به طرز وحشتناکی سر سخت و سخت جان بودم!دعوا میکردم دوران نوجوانی و جوانی ده نفر میریختند سر من و من را تا سر حد کبودی و مرگ کتک میزدند ولی آخ نمیگفتم و اصلا دردی احساس نمیکردم!عمر عجیبی هم کرده ام شاید واقعا کسی تا بحال رکورد عمر مرا نزده باشد!در سنین پیری عملیاتهایی انجام داده ام که بروس ویلیز در دوران جوانیش در فیلمهایش هم انجام نداده است کلا پیرمرد سرزنده و شادابی هستم.خلاصه اینکه خوزه اصلا در مقابل من چیزی نبود از نظر خاص بودن که لقبش را بگذارند آقای خاص به نظرم تنها کسی که شایستگیش را داشت من بودم.اینقدر ماموریت در دوران جنگ جهانی دوم و جنگ های ضد تروریستی انجام داده ام که خودم هم یادم نمیاید چه تعداد بودند.تنها کسی که مرا کمتر از بقیه مسخره میکرد همان سوپ بود.یه چند بار مسخره کرد من هم جوابش را دادم و شدیم دوستان خوب.تنها موقعی که در زندگیم احساس تنهایی کردم موقعی بود که او دیگر کنارم نبود.آقای نادعلی نژاد زندگینامه من را نوشته است که متنش را میتوانید در پایین دنبال کنید.خیلی از او ممنونم ولی چرت زیاد نوشته است.اینهمه با ما شوخی کردند او هم بکند چه ایرادی دارد.الان هم که با شما صحبت کردم در حال چرب کردن سبیلهایم بودند.واقعا از دیدنشان لذت میبرم.خیلی ها کشته مرده این سبیلهای مردانه من هستند.بیخیال متن را بخوانید.


واقعا مشخص نیست

نمیدانم از کجا شروع کنم.چیزی که در این بیوگرافی واقعا عجیب هست در دست نداشتن تاریخ تولد این پیرمرد هست.یعنی از وقتی که ما او را بیاد داریم همینطور پیر بوده است و نه در طول زمان پیرتر شده است و نه کلا تغییری در او اتفاق افتاده است.اندازه آن سبیل های قشنگ هم که همیشه همینقدر بوده است.نام کامل این موجود نامیر و فنا ناپذیر سرگرد و بعدها البته کاپیتان جان پرایس هست.اهل کشور انگلستان و دارای سبیلی چنگیزی که او را از دیگر رقیبانش متمایز میکند.هر وقت از او در مورد سنش و تاریخ تولدش سوال میشود به طرز فجیحی تفره میرود و شاید واقعا خودش هم نمیداند و حتی خود او هم از این که اینقدر عمر کرده است هم شرمسار و خجل باشد هم نگران که شاید هیچوقت نمیرد و این زندگی برایش خیلی خسته کننده شود.این شخص دارای القاب زیادی هم بوده است از جمله موش صحرا و زندانی ۶۲۷ و پیرمرد که بیشتر کاپیتان مک تاویش صدایش میکرد و…او یک سرباز جان بر کف نیروهای SAS و همچنین ارتش بریتانیا هست.از نکات جالب وی آمادگی جسمانی فوق العاده اوست که در این سن و سال هم یک بوکسور خوب و یک کماندوی حرفه ایست.یعنی به معنای واقعی کلمه پلنگی است برای خود.

خسته از اسارت

کاپیتان چند باری به اسارت آلمانها و تروریستها در آمده است که ماشااله هر بار پس از فرار و یا آزادی سر حال تر از قبل به کارش ادامه داده است.در حین عملیاتها شخصیت بسیار جذابی را از خود نشان داده است در کنار جدی بودنش,فداکار و سخت کوش و باهوش و بعضا جوک و فان هم بوده است.کاپیتان جنگ جهانی دوم را از خود هیتلر هم جدیتر گرفته بود و آن چنان فداکاری و رشادت از خود نشان میداد که هیتلر شایعه شده بود که گفته بوده است جان هر کسی که دوست دارید او را بکشید نخواستیم فتوحات داشته باشیم!به او لقب پدربزرگ سری بازیهای ندای وظیفه را داده اند و چندین بار در میان کاراکترهای برتر مجلات و سایت های مختلف قرار گرفته است.در طول جنگ جهانی دوم علاقه شدیدی به اسلحه LEE ENFIELD و همچنین MP40 داشت.سالیانی پس از جنگ جهانی او به جنگی مدرن و جنگ با تروریستها وارد شد البته میگویند او نبوده است او پرایسی دیگر است ولی باور نکنید خود خودش هست حاضرم قسم بخورم.جان در جنگ های مدرن نمیدانیم خلع درجه شد یا چه ولی مجددا از سرگردی آغاز کرد و مجددا کاپیتان شد.یعنی اگر صد بار دیگر هم خلع درجه بشود مجددا به کاپیتانی و سالاری و سروری ارتش خواهد رسید اینقدر که این مرد البته پیرمرد دلیر و جان بر کف هست اصلا یه چیز نافرم و عجیب و غریبی!

عمو سبیلو

جان در طی عملیاتی با کاپیتان مک میلان راهی شهری در اکراین شده بودند تا یکی از آن کله گنده ها با نام راخائف را ترور کنند البته با اسلحه دوربین دار و جزو تیم اسنایپر.اینقدر سبیلهایش تنومند و بزرگ بود که چندین بار باعث انحراف تیر از مسیر خود در اثر گیر کردن تارهای سبیل بر اسلحه و لو رفتن و فرار و فریاد ها و ناسزاهای مک میلان به او شد.چندین بار مک میلان به او گفت که سبیلهایش را کوتاه کند ولی او گفت هر چه میکنی با من بکن حتی رگ گردن مرا بزن ولی مرا از سبیلهایم جدا نکن بعد هم بغض و گریه که مک میلان بیخیال داستان شد!خلاصه در همان عملیات ترور توانستند دستی از زاخائف را با هزار مصیبت ناکار کنند و پا به فرار بگذارند.پرایس در طول مدت کنار یکی از باهوشترین,شجاع ترین و خوب ترین کاراکترهای دنیای جنگ و بازیهای ویدئویی قرار گرفت.بله نام او کاپیتان سوپ مک تاویش بود که نام او هم مورد تمسخر جان قرار گرفت.کلا گل و بلبل بود آن سبیل و آن نام و…طی عملیاتهایی سر دسته آدم بدها را یعنی زاخائف را توانستند در یک صحنه بسیار غم انگیز و البته جذاب نابود کنند.جان اسلحه را به سوپ میرساند و او کلک عمران را میرسد.بار دیگر جان نشان داد که پلنگ انگلستان هست.بعد مدتها کس دیگری از روسها قصد ایجاد تشکیلات مفصل و به راه انداختن جنگ داشت با نام ماکاروف که حتما پایانش را میتوانید حدس بزنید.نمیتوانید؟ ساده است هر جا جان را دیدید بدانید آخرش او موفق است این را تجربه ۱۰۰_۱۵۰ و یا حتی ۲۰۰ ساله نشان داده است!!همین الان پیامی از جان برایم ارسال شده است!

من تو را خواهیم دید

وای برمن جان با یک پیام به شدت بنده را تهدید به مرگ و دوباره دیدن خودش کرده است و گفته است که در مورد جنرال شپرد که خیانت کرده بود و پرایس و سوپ او را از بین بردند هم بگویم! چشم کاپیتان.بله جنرال شپرد برای دستیابی به اهدافش دست به خیانت زد و خواست که جان و سوپ را خائن جلوه دهد ولی پیرمرد سر سخت ما جان با کمک سوپ که کنار جان یک سوپر هیرو شده بود اینبار هم از پس شپرد بر آمدند.یعنی امیدوارم صحنه درگیری فیزیکی جان با شپرد را دیده باشید رینگ خونینی به راه انداخته بود این جان.یعنی دو سه ضربه چودان و گدان و جودان و کیک راست و هوک چپ!یعنی من نمیدانم چه اتفاقات عجیبی در بدن او افتاده است و دارد میفتد که او پس از ۱۰۰_۱۵۰ سال زندگی اینقدر سرپا و رو انگشتان پا است!خلاصه بعد از شپرد هم نوبت به ماکاروف رسید که اینبار قضیه کمی فرق میکرد!

سیگاری و اینقدر پرنفس!

پس از خرابیهایی که ماکاروف به بار آورده بود در نهایت سوپ و جان در موقعیتی ویژه قرار گرفتن که میتوانستند کلک ماکاروف رو بکنند باز هم درگیری جان با ماکاروف اینبار که عین پلنگی به نیروهای ماکاروف زد ولی ماکاروف تهدید به مرگ دوست جان یعنی سوپ کرد که همین اتفاق هم افتاد ساختمان ترکید و سوپ هم بدترین سهم را از این اتفاق برد!یعنی تابحال ندیده بودم رگ غیرت جان اینقدر بالا بیاید!چنان افراد ماکاروف رو پس از دیدن جراحات سوپ تار و مار میکرد که بیا و ببین.یعنی فرشته مرگ را هم شرمنده و متعجب کرده بود این پرایس!خلاصه جان سالم با آن رشادتهای بی بدیل جان به در بردند و رفتند به هند تا سوپ را مداوا کنند که اینبار سوپ را نیز جان از دست داد تا بداند  و لمس کند که چقدر شوخی های یک دوست در دوران دوستیش چقدر شیرین و لذت بخش است! پلنگ ما بدجوری سبیلهایش را تاب داد و ابروها را که مانند فرچه ای میمانند بالا داد و به سراغ ماکاروف رفت.ماکاروف پیغامی به جان داد که داداش جنگ تمام شده است تا بلکه این موجود سیریش دست از سر کچلش بردارد ولی جان گفت که جنگ من فقط با تو تمام میشود! خلاصه رفت به سراغ ماکاروف و او را جوری از سقف و لوستر و خلاصه در و دیوار دار زد که مرغان آسمان نیز چند روزی را مراسم ختم گرفتند.بعد هم آن سیگار برگی که مانند دودکش شومینه دود ازش خارج میشد را گوشه لبانش گذاشت و فازی را از آن گرفت.آن لحظه نه به سوپ فکر میکرد نه به کشتن ماکاروف فقط به این فکر میکرد بعد عملیات چطور بین همکارانش برود و بگوید بعد این همه افرادی که از بین رفتند و جوان و سر حال هم بودند او بعد ۱۰۰ و خرده ای سال بعد آن هم هجنگ و درگیری و جراحت زنده مانده است!او هنوز هم زنده است دقیقا معلوم نیست کجا است ولی حتما پشت لبانش آن سبیلهای قشنگ وجود دارند و سیگار برگش هم در جیبش هست.ولی با تمام تفاصیل یک چیز را بگویم و برم دنبال کارم,آن هم این که یک سری ندای وظیفه بود و یک کاپیتان جان پرایس واقعا شخصیت کاریزماتیکی هست.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه، ،

نوشته شده توسط نادعلی نژاد در یک شنبه 13 اسفند 1391




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by h103 This Template By Theme-Designer.Com